آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

دختر خلاق ماماني

چند روز پيش سرگرم كاراي روزمره بودم كه آوينا كه تازه هم از خواب بيدار شده بود  گفت م امانيه گلا رو بده باهاشون بازي اكنم منم گلدون و جلوش گذاشتم و مشغول آشپزي شدم و كاملا غافل از دخملي وقتي كارم تموم شد و برگشتم با يه صحنه جالب روبرو شدم و سريع دوربينو برداشتم گلم اينقدر سرگرم بود كه اصلا متوجه حضورم نشد و من با ظرافت و دقت زياد كارشو انجام ميداد بعد يه نيم نگاهي به من انداخت و اين مدلي ادامه داد كارش كه تموم شد اومد پيشم و گفت ميژمون خوشگل شده منم كه حسابي متعجب از كارش بودم بغلش كردم و بوسه بارونش كردم بعدم كلي تعريف و تمجيد از اين همه خلاقيت دخترم خوشحال شده بود و ميگفت حالا بابا مياد ميگه آفلين ...
30 مرداد 1392

2 سالگيت مبارك عزيز دلم

كودك دوست داشتني ام ، دخترم روزهاي زيباي باليدنت يكي يكي گذشتند و زادروز 2 ساله شدنت رسيد 2 سال از آمدن زيبا و خوش يمن و خوش قدم تو  از آن روزي كه روح و قلبم از نو زاده شد و من مملو از تو شدم ......... و اين دو سال كه پر از عشق و دوست داشتن و با هم بودن بود و من و پدر مهربانت خوب ميدانيم كه تك تك اين لحظات دلنشين نه تكرار ميشوند و نه فراموش....... دخترم ، عشق زيبارويم تا بيكرانها دوستت دارم و آرزو ميكنم سلامتي و شادي همنشين هميشگي ات باشند و لبهاي زيبايت پر از لبخند........ بانوي مردادي من 2 ساله شدنت مبارك تداركات تولد شاپرك كوچولو بخاطر شيطنتاي گلم اكثر كارارو وقتي خواب ب...
23 مرداد 1392

آوينا در طبيعت زيبا

روز جمعه با دايي جون و خاله فاطمه خونه مامان مهتاب بوديم و عصر همگي رفتيم مزرعه پدري نادر جون كه خيلي خوش گذشت و آوينا حسابي بازي كرد . سر زمينا انواع صيفي جات و كاشته بودن و خيلي سرسبز و قشنگ بود اينم شكوفه زيبا و خندان من در اين طبيعت دلنشين از تماشاي اطرافش لذت ميبره (فكر كنم از اينكه هيچ ديواري نميبينه خوشحاله) آوينا كنجكاو شده بود و با تعجب به بوته هاي خيار نگاه ميكرد بهش ميگم بشين رو زمين سختشه كه رو خاكا بشينه اما بعد بيخيال تميزي شد و راحت نشست و كنار اين وروجكاي خوردني مشغول خوردن خيار شد عروسكاي شيطون و خوردني خاله جون   بعدم سراغ آب رفت و مشغول آب بازي شد اينجا هم دست از كفشاي ز...
14 مرداد 1392

آوينا در پارك قوري

 چند روز پيش بابا جون عصر خونه موند تا با هم بريم بيرون و چون بابايي روزه بود يه كم خوراكي برداشتيم و آوينا جونمو واسه اولين بار برديم پارك زرقون كه دوست داشت خيلي بهش خوش گذشت بعد از افطار و شام هم برگشتيم دخترم بيشتر از وسيله بازيها از قوري وسط پارك خيلي خوشش اومده بود و متعجب از بزرگيش محو تماشا بود و همش ميگفت : خيلي بزوگه از اينكه اين بالا نشسته خوشحاله ، فداي لب خندانت واسه بابايي دست تكون ميده و ابراز خوشحالي ميكنه بازم پله و آويناي عاشق پله نوردي كنار تو فقط آروم ميشم پر از دلشوره ام هر جاي ديگه.......... ...
9 مرداد 1392

دخترم داره بزرگ ميشه

در طول مدت غيبتمون اول از همه : دختر گلم 23 ماهه شد و شمارش معكوس دومين سالروز روياي شيرين زندگيم شروع شد و از الان دقيقا 12 روز مونده تا به اون روز زيبا برسيم مباركت باشد جان دلم و از اونجا كه روز تولد آوينا به ماه قمري 7 رمضان بود امسال همون روز به نيت سلامتي و شادي هميشگي دخترم شله زرد درست كرديم و واسه افطار به تعدادي از اطرافيان داديم اينم عزيزماماني كه با دقت شله زرد هم ميزنه آرزويم براي تو تني سالم و دلي شاد آوينا عاشق اين لباسه و بهش ميگه لباس عروس هر وقت قصد بيرون داريم سريع اينو مياره و ميگه لباس عروسم بعدم به تقليد از مامان مهتاب واسه خودش ميخونه : خوشگل شدم ماشادا ، عروس شدم ما...
5 مرداد 1392

تفريح سه روزه

بازم مشکل اینترنت باعث شد یک ماهی دور از دنیای مجازی باشیم که جای خالیش کاملا حس میشد بهرحال گذشت و دوباره برگشتیم اوايل تيرماه مسافرت كوچولوي سه روزه داشتيم به آباده هم عروسي بود و هم ديداري تازه با عمو فرزادينا. تو ماشين خسته شده و خوابيده و با عروسكش تعريف مي كنه به محض ورودمون به خونه عمو فرزاد سرگرم بازي شد   تمام مدت كه عروسي بوديم آوينا جونم كاملا به من چسبيده بود و منم فقط تماشاگر بودم گاهي رو پاهاي من ناي ناي ميكرد كوچولو تر كه بود خيلي از نورپردازي خوشش ميومد اما حالا نه ميگفت همه جا تاريكه واسه چند لحظه از بغل ماماني جداشد و روي ميز نشسته و بچه ها رو نگاه ميكنه عاشق خنده هاتم ...
3 مرداد 1392
1